(از نگاه پشت پنجره) داستان بلندی ست به زبان و شیوه نوشتاری نسل امروز برای نسل امروز. این اثر اولین اثر از مرضیه بهزاد است.
مقدمه نویسنده کتاب:
از نگاه پشت پنجره، از قضاوت های دور و نزدیک، شاید مردم می پندارند که در جهانی به این بزرگی مانند مورچه اند که تنها جسم خود را به دوش می کشند، اما چه می دانند که در دل جهانی بزرگتر را از ضعف و عجز رها کرده اند و گاهی ساعت ها برایش دلتنگی می کنند، گریه می کنند، فریاد می زنند.
و بغضی که در ته دل آنان خفه شده است توسط کدامین ظالم مظلوم پرور کدامین مواد است؟
و اما تنها جرمی که پیگرد قانونی ندارد مگر ظلم برخود نیست؟
چه بسا انسان هایی که در پس ایکاش ها دوره ی زندگی در دنیا را به سر بردند و اندکهایی که زندگی را از سر گرفتند. پس بر آن شدم عباراتی در قالب داستانی با سوز، با آه، با عشق، با امید تقدیم به آسیب دیدگان جامعه ای آسیب دیده کنم.
امید است با خواندن این کتاب قدم هایمان را از حریم انسانیت بیرون نگذاشته و فاصله هایمان را با آسیب ها و آسیب زاها رعایت کنیم و صد البته که یک معتاد به مواد مخدر اگرچه می تواند آسیب زا بشود اما بیشتر آسیب دیده و قربانیست و گاهی قربانی کوتاهی دست ها، رفتارها و صدالبته انتخاب ها، تردیدها، تشویش ها.
بخشی از کتاب:
فصل اول:
در نگاه پشت پنجره نشسته دختری لبریز از فکر، خیال، عشق، جوانی، محبت و شاید سودای سوار بر اسبی سپید. در این ظهر زمستانی که شاخه های خشکیده در نم نم باران انگار جانی ندارند و هوهویی که گاهی با سوز پدیدار می شود، لب پنجره خانه ای که در کوچه مجلل ترین خانه است؛ شاید از ذهن رهگذری بگذرد و شاید غبطه هم بخورد. و اما این ور پنجره؛ شعله های گرم و نرم بخاری، یک لیوان چای سرد و کتابی ورق نخورده. دختری پریشان، آهی حبس، رازی دراز و غمی پنهان. در این فکر بودم که ناگهان صدای پونه پونه ی مادرم مرا به خود آورد، چشمانم به کتاب افتاد. امتحان، فردا، من. آه همه ی زندگی برایم مانند امتحانی سخت شده و اما امتحان، ای کاش در امتحان زندگی قبول می شدم، امتحان فردا دیگر برایم مهم نیست و خواندن هیچ مرجعی قابل فهم. چون حتی فهم را هم درک نمی کنم، آنیست که به کمک من می شتابد یا با شتابی چند آن را معنا می کنم. پریشان ازهجوم افکار و اراده ای که پس زده بودم به طرف آشپزخانه حرکت کردم بی آنکه توجهی به اطرافم کنم سر میز نشستم…..
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.